پریسا کدیور- دکترای جامعهشناسی سیاسی هانا آرنت معتقد است هیچگونه روند فکری بدون تجربه شخصی ممکن نیست. هر اندیشهای در واقع اندیشهای ثانوی است؛ تأملی است درباره موضوعی یا رخدادی. آنچه در این مقال جامعه امروز ایران را بدان متصف میکنم، انعکاسی از این عقیده است. مشاهداتم در یک دهه اخیر و تجربه شخصیام در محیط کار و فضاهای عمومی و توافق بینالاذهانی که میان من و بسیار کسانی که میشناسمشان یا نمیشناسم و تجربههای مشابه دارند، مرا بر آن داشت که از عارضه نوظهوری که زیر پوست جامعه ایرانی به آرامی و خزندگی رشد میکند، هشدار دهم. اختلالی نوظهور بر پیکر جامعه ایرانی نشسته است که بر آن عنوان «سندروم بالادستی» نهادهام؛ عارضهای که نشانهاش خشم از پیش آماده نسبت به هر امر، فرد و نهاد و طبقه فرادستی است. صحبت از خشم بینطبقهای میان فرودست و ثروتمند نیست که اندیشههای چپگرا و رئالیسم سوسیالیستی در فرمهای گوناگون ادبی و هنری کوشیدند در فرهنگ ایرانی جا بیندازند و با وقوع انقلاب، در تقابل مستضعفان با مستکبران مقبوليت هم پیدا کرد بلکه صحبت از گسستهای درونطبقهای است؛ صحبت از گسل عمیق و خطرناکی است که بر شکافهای فراوان دیرین جامعه –شکافهای طبقاتی و نسلی- قرار گرفته است. صحبت از خشم از هر «دیگری» است که فقط یک گام جلوتر و بالاتر باشد؛ نفرت کارمند از معاون و معاون از مدیریش. خشم سرنشینان پراید از سرنشینان خودرویی گرانتر، خشم مستأجر از مالک، فقیرنشینان از متوسطنشینان و طبقه متوسط مرفه از اعیان. خشم همسایه به همسایه دیوار به دیوارش اگر به آپارتمانی 10 متر بزرگتر نقل مکان کند و... . صحبت از گمکردن تعبیر مشترک از رنجها و خواستهای درونطبقهای است که افراد با وجود خاستگاه مشترک اجتماعی دائما در حال مقایسه خود با «دیگری» هستند. آنچه لایههای مختلف اجتماعی در ایران را به هم پیوند میزند، نه اندک ریسمان همبستگی جمعی بلکه خشم است که بر «دیگری» روا میدارند. عارضه سندروم بالادستی مانند هر اختلال اجتماعی دیگری یک معلول کوتاهمدت نیست بلکه ریشه در رویدادها و تحولات اجتماعی دهههای اخیر دارد و پیش از آنکه به سطح عمومی برسد، از نارضایتی و عصبانیت نسبت به دستگاههاي فرادستی آغاز شده است. فساد، ناکارآمدی و فقدان تخصص در نظام اداری دو دهه اخیر چنان سیاستهای متناقض و ناپایداری را آفرید که زندگی مردم را سالبهسال شکنندهتر، پرهزینهتر و دشوارتر کرد. نارضایتی از شرایط اقتصادی، بیعدالتی و تبعیض و عدم توزیع فرصتهای برابر رشد و پیشرفت منجر شد که افراد از موقعیتی که در آن قرار گرفتهاند، احساس سرخوردگی کنند. در سایه این نارضایتیها احساس بیگانگی با بوروکراسی و نیز روزبهروز بیشتر شد تا جایی که امروز افراد خود را در برابر جامعه میبینند. این رویارویی و نارضایتی تنها متوجه مسئولین بوروکراتیک و دولتی نیست. امروز حتی نهاد مدرسه که نهادی غیردولتی و مردمی قلمداد میشود نیز کارآمدی و اعتبار گذشته خود را از دست داده است. دیگر خبری از آن احترام و اعتماد بیقیدوشرطی که دانشآموزان و والدینشان نسبت به معلم و مدیر داشتند، نیست. جوانان خشمگین از ناکارآمدی و نابسامانی دستگاههای بالادستی، بیآنکه به دنبال منطقی توجیهگر برای گسترش و فزونی خشمشان باشند، به هر فرصتی برای پرخاشگری چنگ میزنند. حتی اگر آن کنش تخلیهای، بیقیدی و بیاحترامی به قیود عرفی باشد. در چنین شرایطی با تعدد بحرانها و بستهشدن تدریجی روزنههای همدلی و همزبانی دستگاههای فرادستی با توده مردم سرمایه اجتماعی که میراث انقلاب و دفاع مقدس بود، رو به افول نهاده است. کاهش اعتماد میان دستگاههای بالادستی و مردم اندکاندک به حوزههای عمومی و میان فردی و حتی بینالاذهانی تسری یافته است. بنابراین هر رویداد دشواری به فرایندی گسیختهساز تبدیل و پیوندهای همبستگی اجتماعی روزبهروز ضعیفتر شدهاند. در این میان، صداقت و کارآمدی مراجع فرهنگی و علمی نیز در بحرانهای متکثر نزد افکار عمومی به چالش کشیده شده است. جامعه ایران با فقدان منابع همبستهساز در مسیر یکطرفه کاهش اعتماد و همبستگی اجتماعی افتاده است. در حوزه عمومی با وجود رنجها و مصائب مشترک، زبان همدلی و همراهی میان مردم الکن شده است، مگر به هنگام سوگواری. گویی تنها داغ مشترک و عمومی است که میتواند میان این جمع پریشان مدتی کوتاه همبستگی ایجاد کند و بعد دوباره ناامیدی و حرمان، خشم را به نفرتی عمومی نزدیک میکند. سندروم بالادستی گسل گسیختهساز مهمی است که جامعه را به پرتگاه انفجار اجتماعی میکشاند و چنان تحقیر بر پیشانی فرهنگ ایرانی مینشاند که تخریب و ویرانگری اخلاقی کمترین سهم هر ایرانی از آن خواهد بود. در این میان، آخرین نهاد و مأمن در جامعه امروز ایران خانواده است. تنها جایی که در آن میتوان کورسویی از همدلی و همراهی صادقانه یافت. تنها نهادی که هر ایرانی میتواند در توفانهای پیاپی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی قبای ژنده خود را بدان بیاویزد.
نظرات